جدول جو
جدول جو

معنی تار دمه - جستجوی لغت در جدول جو

تار دمه
دسته ی تبر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ مَ / مِ)
ریسمان جامه. تانۀ بافندگان که نقیض پوداست. ریسمان جامه که در طول واقع شده است، و آنکه در عرض قرار گیرد پود است: ستا، سدی، اسدی ّ، سداه، استی، تار جامه. (منتهی الارب). رجوع به تار شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان، واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. کوهستانی، معتدل و مالاریائی. دارای 80 تن سکنه و آب آن از چشمه سار و محصولات آن غلات و ارزن و لبنیات و ابریشم است. شغل اهالی آن زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا بافتن چیت وپارچۀ ابریشمی و شال است. آبادی قدیمی بنام ’قلعه’در این ده واقع است و آثار خرابه های آن باقی است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دانۀ موی. تای مو، مجازاً، خیلی باریک. نزار: بعیادت پیش وی رفته بودم او را یافتم چون تار مویی گداخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 459).
- مثل تار مو، خیلی باریک و نزار
لغت نامه دهخدا
(اَفْ یَ)
پادشاهی ده. بزرگ گرداننده. ارجمندکننده:
وی بصدای صریر خامۀ جانبخش تو
تاج ده اردشیر تخت نه اردوان.
خاقانی.
باج ستان ملوک تاج ده انبیا
کز در او یافت عقل خط امان از عقاب.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 45).
ای گهر تاج فرستادگان
تاج ده گوهر آزادگان.
نظامی.
کمر دزد را دانم از تاج ده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نام درختی. (شمس اللغات). درخت شخار. (مؤید الفضلاء از زفان گویا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تار جامه
تصویر تار جامه
ریسمان جامه تانه بافندگان: مقابل پود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج ده
تصویر تاج ده
پادشاهی ده، ارجمند کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارکده
تصویر تارکده
اینترنت
فرهنگ واژه فارسی سره
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
لبه ی تیز و برنده ی داس
فرهنگ گویش مازندرانی
برآمدگی آماس
فرهنگ گویش مازندرانی
مقیاس طول به اندازه ی دسته ی تبر
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی تبر، قسمت انتهایی دسته ی تبر
فرهنگ گویش مازندرانی
سیم کشی، سپس
دیکشنری اردو به فارسی